برق-قدرت

دانشجویان کارشناسی پیوسته برق-قدرت ورودی 90 دانشگاه فیض

برق-قدرت

دانشجویان کارشناسی پیوسته برق-قدرت ورودی 90 دانشگاه فیض

زیباست . . .

سوگند  به  روز  وقتی  نور می گیرد  و به شب  وقتی آرام  می گیرد  که من  نه تو را


 رها  کرد ه ام و نه با تو دشمنی کرد ه ام. (ضحی 1-2)   افسوس که هر کس را به تو 


فرستادم  تا  به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره


گرفتی. (یس  30)  و هیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر از آن روی گردانیدی.(انعام 


4)  و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو  قدرتی نداشته ام(انبیا 87) و  مرا به مبارزه 

طلبیدی  و چنان متوهم  شدی که گمان بردی  خودت بر همه چیز  قدرت   داری. (یونس  24) . . .


بقیه در ادامه مطلب. . . 

ادامه مطلب ...

یک شبی مجنون نمازش را شکست ...

    یک شبی مجنون نمازش را شکست‎ ‎
بی وضو در کوچه ی‎ ‎لیلا‎ ‎نشست


عشق آن شب مستِ مستش کرده بود‎ ‎
فارغ از جام الستش کرده بود


سجده ای زد بر لب درگاه او‎ ‎
پُر ز‎ ‎لیلا‎ ‎شد دل پر آه او


گفت یارب از چه خوارم کرده ای‎ ‎
بر صلیب عشق دارم کرده ای


جام‎ ‎لیلا‎ ‎را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

ادامه مطلب ...

ملاقات با خدا!

ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را

باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:

« امیلی عزیز،

عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم.

با عشق، خدا»

ادامه مطلب ...

کمی تامل!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

عذر خواهی
معذرت خواهی همیشه به این معنا نیست که تو اشتباه کردی و حق با یکی دیگه است.
معذرت خواهی یعنی اون رابطه بیشتر از غرورت برات ارزش داره.
خط تیرهمعلم میدانست فاصله ها چه به روزمان می اورند که به خط فاصله میگفت : خط _ تیره

تولد و زندگیتولد انسان
مثل روشن شدن کبریتی است
ومرگش خاموشی آن
بنگر در این فاصله چه کردی
روشنایی بخشیدی یا سوزاندی

فلسفه زندگیفلسفه زندگی انسان امروز در این جمله خلاصه می شود : فدا کردن آسایش زندگی برای ساختن وسایل آسایش زندگی..

تنض

خواب، یکی از واحدهای جدید درسی در دانشگاه


ادامه مطلب ...

؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!؟!!

کاربردهای مختلف ” مُردن ” در فرهنگ ما !!

برو بمیر : برو گمشو !

بمیرم برایت : خیلی دلم برایت می سوزد !

می میرم برایت : عاشقتم !

می مردی ؟ : چرا کار را انجام ندادی ؟

… مردی ؟ : چرا جواب نمی دهی ؟

نمردیم و … : بالاخره اتفاق افتاد !

مردیم تا … : صبرمان تمام شد !

مرده : بی حال !

مردنی : نحیف و لاغر !

مردم : خسته شدم!

من بمیرم ؟ : راست می گی؟

—–

ادامه مطلب ...

تصاویر هتلی جدید در دوبی با ۲۱ طبقه زیر آب

تصاویر هتلی جدید در دوبی با 21 طبقه زیر آب

ادامه در ادامه مطلب. . . .

بعد ماه مبارک رمضان میریم این هتله هرکی میاد بسم الله!!!

ادامه مطلب ...

جالب

699666999999666999999666996666666996666699999666669966666699
699669999999969999999966699666669966669966666996669966666699
699666999999999999999666669966699666699666666699669966666699
699666669999999999996666666996996666699666666699669966666699
699666666699999999666666666699966666669966666996666996666996
699666666666999966666666666699966666666699999666666669999666

شمارهای بالا را انتخاب کنید
بعد  Ctrl + F را بزنید
بعدشماری 9 را بزنید

بعد Ctrl + Enter را بزنید


ناشکری

در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد  روی اولین صندلی نشست. از کلاس های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن را داشت که مسیر خلوت بود...
اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور وبرش نگاه کرد.
 
پسر جوانی روی صندلی جلویی نشسته بود که فقط می توانست نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می کرد ...چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه.  چقدر عینک آفتابی بهش می آد...
 یعنی داره به چی فکر می کنه؟ 
آدم که اینقدر سمج به بیرون خیره نمیشه!
لابد داره به
نامزدش فکر می کنه...
آره. حتما همین طوره.مطمئنم نامزدش هم مثل خودش جذابه.  باید به هم بیان ... می دونم پسر یه پولداره... 
با دوستهاش قرار می ذاره که با هم برن شام بیرون. کلی با هم می خندند و از زندگی و جوونیشون لذت می برن ؛
چقدر خوشبخته!

یعنی خودش می دونه؟ می دونه که باید قدر زندگیشو بدونه؟!!
دلش برای خودش سوخت.احساس کرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او بدهکار است. احساس بدبختی کرد.
کاش پسر زودتر پیاده می شد...!!!


ایستگاه بعد که اتوبوس نگه داشت، پسر از جایش بلند شد. 
مشتاقانه نگاهش کرد، قد بلند و خوش تیپ بود. ..پسر با گام های نااستوار به سمت در اتوبوس رفت.
مکثی کرد و چیزی را که در دست داشت باز کرد
...
یک، دو، سه و چهار ... لوله های استوانه ای باریک به هم پیوستند و یک عصای سفید رنگ را تشکیل دادند. .. از آن به بعد دیگر هرگز عینک آفتابی را با عینک سیاه اشتباه نگرفت و به خاطر چیزهایی که داشت خدا را شکر کرد...