نردبان را ایستانده ام...
میخواهم بیایم بالا؛
میخواهم برسم آن بالا...
میخواهم برسم تا آسمان...
برنگرد،
فقط دستم را بگیر...
دمادم بلند است سوت قطار
در این ایستگاه مسافربری
همه رفتنی های صف بسته ایم
تو خواه اولی باش، خواه آخری...
موجیم و وصل ما، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما،در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم
پرواز بال ما، در خون تپیدن است
پر می کشیم و بال، بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه ، خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را، تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما، از کال چیدن است
وقت خریدن لباس های پاییزی دقت کنید لباس هایی با جیب های بزرگ به اندازه ۲ تا دست بخرید شاید همین پاییز عاشق شدید...
تا فنا در هیج جا آرام نتوان یافتن
هر چه جز منزل در این وادی است ، یکسر جاده است
گوهر ِ ما کاش از ننگ ِفسردن خون شود
می رود دریا ز خویش و موج ِ ما اِستاده است
چشمانمان را بر گذر قاصدکها باز کنیم که زمان ساز سفر
میزند دست در دست هم دهیم ، دلهایمان را یکی کنیم بی
هیچ چشمداشتی حراج محبت کنیم باور کنیم همه ما
خاطره ایم ، دیر یا زود رهگذر قافله ایم
اگر موفق شدید به کسی خیانت کنید
آن شخص را احمق فرض نکنید
بلکه بدانید که او خیلی بیشتر از انچه لیاقت داشته اید
به شما اعتماد کرده است …