گفتم خدایا از همه دلگیرم. گفت حتی من؟
گفتم نگران روزیم. گفت آن با من
گفتم خیلی تنهایم. گفت تنهاتر از من؟
گفتم درون قلبم خالیست.گفت پرش کن از عشق من
گفتم دست نیاز دارم. گفت بگیر دست من
گفتم از تو خیلی دورم. گفت من از تو نه
گفتم آخر چگونه آرام گیرم؟ گفت با یاد من
گفتم با این همه مشکل چه کنم؟ گفت توکل کن به من
گفتم هیچ کسی کنارم نمانده! گفت به جز من
گفتم خدایا چرا این قدر می گویی من؟!
گفت چون من از تو هستم و تو از من
کودکان گل فروش را می بینی؟!
مردان خانه به دوش ...
دخترکان تن فروش ...
مادران سیاه پوش ...
محرابهای فرش فروش ...
همه را می بینی؟
می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم
دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد!!
یادمان باشد که : او که زیر سایه ی دیگری راه می رود ، خودش سایه ای ندارد .
یادمان باشد که : هرروز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را .
یادمان باشد که : زخم نیست آنچه درد می آورد ، عفونت است .
یادمان باشد که :در حرکت همیشه افق های تازه هست .
یادمان باشد که : دست به کاری نزنم که نتوانم آنرا برای دیگران ! تعریف کنم .
یادمان باشد که : آنها که دوستشان می دارم می توانند دوستم نداشته باشند .
یادمان باشد که : حرف های کهنه از دل کهنه بر می آیند ، یادمان باشد که که دلی نو بخرم .
یادمان باشد که : فرار راه به دخمه ای می برد برای پنهان شدن نه آزادی .
یادمان باشد که : باور هایم شاید دروغ باشند .
یادمان باشد که : لبخندم را توى آیینه جا نگذارم .
یادمان باشد که : آرزوهای انجام نیافته دست زندگی را گرفته اند و او را راه می برند .
ادامه مطلب ...
یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامهای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا ! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند...در نامه این طور نوشته شده بود : خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگیام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که 100دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن ... کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند ... همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت. تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسیدکه روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا ! همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود: خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم . با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی ... البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان بی شرف اداره پست آن را برداشته اند ...!!!
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب
دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت
عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
آیزادورا دانکن رقاص آمریکایی ( 1878، 1927) هنگامی که در اتومبیل بود، شال گردن بلندش به چرخ
عقب اتومبیل گیر کرد و گردنش شکست و خفه شد.
الکساندرپادشاه یونان(۱۸93 192۱) یک میمون خانگی گازش گرفت و در اثر عفونت خون در گذشت.
تامس آت وی نمایشنامه نویس انگلیسی (1652، 1685) مرد فقیری بود. به دنبال روزها گرسنگی
سرانجام یک مقدار گوشت خرید و از شدت ولع همان لقمه دهان پرکن اول گلو گیرش شد و خفه اش کرد
جان وینسون ماجرا جوی بریتانیا( 1557، 1629) وی در 72 سالگی از اسب به زمین افتاد و میخی
وارونه بر زمین افتاده بود، در سرش فرو رفت.
جیمز داگلاس ارل مورتون (1525،1581) بوسیله دستگاهی شبیه گیوتین که خودش آن را به
اسکاتلندیها معرفی کرده بود، سر بریده شد.
رودولفونی یروژنرال مکزیکی ( 1880، 1917) اسبش در شن روان گرفتار شد و سنگینی طلاهایی که
به همراه داشت باعث فرو رفتن به درون ماسه شد.
زئوکسیس نقاش یونان ( قرن پنجم ق.م) به تصویری که از یک ساحره پیر کشیده بود آنقدر خندید که
یکی از رگ هایش پاره شد و مرد!
فرانسیس بیکن (1561،1626) براثر گرفتاری در یک سرمای ناگهانی درگذشت.
کلادیوس اول امپراتور روم( 54 ب م. 10 ق.م) با یک پر آغشته به سم خفه شد.
لنگی کالیرکلکسیونر آمریکایی ( 1886،1947) در خانه خود و در تله ای مهلک درگذشت. تله را برای
دستگیری دزدان کار گذاشته بود.
هنری اول پادشاه انگلیسی(1068،1135) در اثر افراط در خوردن مارماهی دچار ناراحتی روده شد و مرد.
یوسف اشماعیلو کشتی گیر ترک بر اثر سنگینی طلاهایی که به کمرش بسته بود در دریا غرق شد.
چون نتوانست به راحتی شنا کند.